به آنها که از قافله عشق جا ماندند . کوله پشتی هاشان کوله بار حسرت شده و نفس هاشان آه سرد

 

پیچک غصه ها و تنهایی

                 باز دارد به پام می پیچد

در هیاهوی مبهم این شهر

             هق هق گریه هام می پیچد

حرفهای دلم فراوان است

            چه کنم؟ هیچ همزبانی نیست

این زمین سالهاست متروکه است

            سقف این شهر آسمانی نیست

همه ثروتم به غارت رفت

            آسمانم همیشه بارانیست

من رفیق ستاره ها بودم

            جای من این زمین خاکی نیست

من که قلبم همیشه دریا بود

           حال یک سرزمین پر از سنگم

دوستانم مرا رها کردند

            من غریبم عجیب دلتنگم

خوش به حال ستاره ها یی که

            تا همیشه مقیم بالایند

گاه گاهی که شهر تاریک است

             توی تابوت نور می آیند

زنده ام با همان گذشته خویش

             خورده ام ترکش جدایی ها

نفسم به شماره می افتد

             از غم تلخ شیمیایی ها

خاطراتم درست مثل قطار

             از گذشته به حال می آید

نام این ایستگاه آخر چیست؟ 

             یک علامت سوال می آید

اولین ایستگاه یادم هست

             صلواتی همه فرستادیم

شربتی بود و ظرف اسپندی

            سوی جبهه به راه افتادیم

دومین ایستگاه خاکی بود

           دود بود و غبار بود و خون

بچه ها دانه دانه افتادند

            توی اروند و دجله و کارون

بچه ها گرچه غرق خون بودند

          زیر لب ذکر و نوحه می خواندند

آی تاریخ جنگ ها- بنویس

              بچه ها زیر تانک ها ماندند

قصه های هزار و یک شب نیست

                توی اروند بچه ها مردند

با همین چشم های خود دیدم

            کوسه ها دوست مرا خوردند

جنگ پایان گرفت وبرگشتیم

               تازه آغازغربت ما بود

همه ما را غریبه می دیدند

              آخرین ایستگاه اینجا بود

ما به پستوی خانه ها رفتیم

            بعضی از ما به بستر افتادیم

شهر هر روز زنده تر می شد

              ما ولی ذره ذره جان دادیم  ...   

                       

دلتنگي آدم را به چه روزي مي اندازد؟

 

امروز یه کم دلتنگ شدم . تو دفتر شعرم غزلي رو پیدا کردم

که چهار پنج سال پيش سرودم اونروز هم مثل امروز بودم. 

در حوضمان تا دیدمت آنقدر خندیدم

ماهی شدی یا من تو را اینگونه می دیدم

گنجشک ها در گوش هم پچ پچ که می کردند

با یاد تو گندم میان کوچه پاشیدم

عاشق شدن یعنی همین کاری که تو کردی

مادر به من میگفت اما تازه فهمیدم

در خاطر من رعد و برق چشمهایت بود

من سوختم من ساختم اما نباریدم

زیرا اصولا گریه کردن رسم مردان نیست

گریه نکردم از ته دل هم نخندیدم

دلتنگی آدم را به چه روزی می اندازد؟

حال تورا از چه کسانی که نپرسیدم؟

دیروز هم گفتم که شاید خواب می بینم

با پشت دستم چشمهایم را که مالیدم

دیدم که رویا نیست "بابا از سفرآمد"

تا صبح من هم پیش تابوت تو خوابیدم

 

                 شادي ارواح طيبه شهدا صلوات

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد  به خداوندی او دست توسل بزنیم

 

وقتی همه درها بسته می شود صدایی را  

از ژرفای جانت می شنوی که

 بی هیچ منتی تورا می خواند

 وتو که در هیاهوی روزمرگی گم شده ای  

تازه یادت می آید که بنده ای و صاحب داری.

آنگاه که گرمای دست نوازشگر ارباب را

احساس می کنی و لذت می بری  به خودت میگویی :

 افسوس"  چقدر دیر به این آرامش رسیدم " 

و با خودت عهد می کنی که دیگر حتی

به قدر چشم بر هم زدنی این لذت وافر را از کف ندهی .

اما افسوس  افسوس که  همان مولای مهربان 

 در کلمات مقدسش اذعان نموده

 که بنده اش را فراموشکارآفریده است.

البته این هم از رحمت واسعه الهی است والا

چه کسی را تاب تحمل مصائب  دنیا بود؟

به هر حال فراموشی در خون ماست

و اینچنین است که در گرماگرم نوازش مولا

 دل به دستان  سرد دیگری می بندیم و باز

همان داستان همیشگی تکرار می شود. 

راستی که ما چقدر ...

چه زود  آن عهد ازلی را از یاد می بریم ؟

چه زود آیین رفاقت را فراموش می کنیم؟

رفیقی که فرمود:

" لئن شکرتم لازیدنکم و لئن کفرتم ان عذابی لشدید."

رفیقی که به فرموده سیدالساجدین "ع"

 در معامله با بندگانش خود را ملزم می داند

 و میخواهد که آنان در تجارت با او سود ببرند.

رفیقی که دست رفاقتش را اینگونه دراز کرده است:

"من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و

 من جاء بالسیئه فلا یجزی الا مثلها."

{هرکس کار نیکی انجام دهد ده برابر اجر می برد

و هر آنکس کار ناپسندی را مرتکب شود

به اندازه همان عمل مجازات می شود}

راستی که ما چقدر بی وفاییم.

                         

                              یا رفیق من لا رفیق له

؛دو کلمه حرف حساب...

بخدا قسم ما هیچ ادعایی نداریم .

با هیچ کس هم دعوا نداریم.

 البته با دوستای اهلبیت. ما فقط میگیم :

با هم خوب باشیم. همین. نمیدونم این حرف ٬

در دکون چه کسایی رو تخته میکنه

که از زمین و هوا ترکش ملامت به سمت ما روونه کردن

و فریاد وا اسلاما و واشیعتا سر دادن که

یا ایها المسلمون - چرا ساکت نشستید

که چهار نفر بعد از سالها دوری٬ بدبینی و کدورت

دور هم جمع شدند و  می خوان چه ها بکنند و ...

جالبه دوستای گلم بدونن که این آدمهای مثلا خیر خواه

تو تمام عمرشون  نه تنها یک قدم

برای اتحاد و همدلی بچه مذهبی ها برنداشتند

بلکه همیشه با رفتار های منافقانه

 دیوارهای کشیده شده بین بچه ها رو تقویت کردند. .

حالا هم  که دیدن جامعه مذهبی و هیئتی شهر

  داره به یک بلوغ اجتماعی می رسه

تو بوق و کرنا کردند که ای هوار٬ این آدمها

نیتشون خدایی نیست و

دنبال منافع شخصیندوحرفهایی از این دست. 

اینو میگم تا آخرین دریچه های امیدشونو هم ببندم :

بخدا من و دوستانم

مخلص همه نوکرای سید الشهدا هستیم.

دست همه بزگترای این شهر رو که

سابقه نوکری دارند  می بوسیم .  دست همه

جوونایی رو هم که عاشقانه وبدون چشمداشت

در خونه اهلبیت نوکری میکنند ٬میبوسیم.

ما نیتمون این نبوده و نیست که بگیم

یک تافته جدا بافته ایم و کسی  رو قبول نداریم .

به اسم امام حسین (ع) که همه ادعای نوکریشو داریم

 نیتمون این نبوده و نیست.

ما ادعای نوکری کسی رو داریم که این حرف ها تو

مکتبش مردوده.

 ما فقط یک راه رو شروع کردیم که با هم باشیم .

باهم نوکری کنیم. همین.

این کجاش مخالف دستورات خدا و پیغمبره؟

هر کس هم که می تونه قدمی تواین راه سخت برداره

و کمکمون کنه ٬ دستشو  می فشاریم.

دوستان مثلا خیر خواهمون هم به جای

سرک کشیدن تو فضاهای مجازی

و گیر دادن به این و اون بهتره که 

یه کم چشماشونو باز کنند و ببینن که

دور و برشون چی میگذره.

 واقعا بهتر نیست به جای تهمت زدن و مسموم

کردن فضای دینی شهر ٬ به دشمن مشترکمون فکر کنیم؟

 البته اینو به دوستان جاهل میگم

 والا  اونایی که با نیت و هدف خاص

دست به این کارها میزنند٬ حسابشون جداست.

خلاصه رفقا مواظب باشیم.

برای روشن شدن مطلب به ذکر این داستان

تاریخی اکتفا می کنم که

 "در خانه اگر کس است ٬ یک حرف بس است":

در جنگ بین مسلمانان و ارتش ساسانی

در زمان خلیفه دوم ٬  که منجر به فتح ایران

و ورود اسلام عزیز شد٬ خلیفه دوم

میخواست که خودش وارد معرکه شود و 

 با سپاه مقابل بجنگد.

آقای ما امیر المومنین که به عنوان مشاور خلیفه

 در کنار او حضور داشت فرمود : رفتن شما به میدان به

مصلحت نیست.

چرا که شما سر این سپاهی و اگر اتفاقی برایت بیفتد

سپاه اسلام بی سر یشود.

ببینید ما کجاییم و علی (ع) کجاست ؟

بصیرت یعنی همین . یعنی کنار گذاشتن اختلافات

 حتی به آن بزرگی در مواجهه با دشمن مشترک.

 دوستای خوبم! خیلی باید به هوش باشیم. 

در زمانی که دشمنان خونی اسلام راستین

 و نیز معاندان تشیع علوی اینچنین

سعی در محو نام اهلبیت پیغمبر (ص) دارند

 فکر نمی کنم اختلاف سلیقه هایمان اونقدرباشه  که

نتونیم کنار هم باشیم. البته چراغ راه علی (ع) و بچه هاش

 هیچ وقت خاموش نمیشه٬

ولی یادمون نره که گذشتگان ما

که "روحشان قرین رحمت باد"

 چه بلاهای عظیمی را  تحمل کردند

تا این میراث عظیم و گرانبها به

دست ما برسه ؟

نکنه یک روز به خودمون بیایم و ببینیم که ای وای :

 

عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم    

 تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم

به بهانه موعود( عج)

تو نیستی و جهان مثل زخم چرکین است

 

غزل سرودن ما مرهم است تسکین است

 

زمان بدون حضورت چه کند می گذرد

 

تمام ثانیه ها مستحق نفرین است

 

زمین که با قدمت سبز سبز خواهد شد

 

در آستانه یک انفجار خونین است

 

تورا به مسجد الاقصی تو را به کعبه قسم

 

بیا بیا که زمین خانه شیاطین است

 

وچشم حضرت مریم کنار مادر ها

 

در انتظار ظهور مسیح آدینه است

 

می آیی از دل کعبه و اولین جایی

 

که پای عدل تو وا می شود فلسطین است

تقدیم به همه فرزندان شهدا

  شیران دلیر را که در بیشه زدند     

 

  بر ریشه بچه هایشان تیشه زدند

 

  دیدند که جنس بچه ها شیشه ای است          

 

  با سنگ به شفافیت شیشه زدند 

سلام. اصلا وقت ندارم . فقط اومدم بگم خدا  ۲۰ روز پیش یه دختر

خوشگل بهم داد.

اسمش  ارمغان زهراست . واسه همین این روز ها اصلا وقت ندارم .

سرم که خلوت تر شد حتما میام.

,وقتی شیپور جنگ نواخته می شود شناختن مرد از نامرد

آسان می گردد. پس ای شیپورچی بنواز.

شهید دکتر مصطفی چمران

آخر به میهمانی ارباب میرویم

نزدیک عید که میشه شوق و ذوق مردم واسه خریدن لباس جدید

 دیدنیه. تکاپوی ما برای تغییر و تلاش برای اینکه بهتر دیده

 بشیم تو روزهای آخر سال ملموسه. راستی این همه جست و

 خیز واسه چیه؟ جز اینکه دغدغه مهمونی رفتنا و دید و

 بازدیدها ما رو به سمت و سوی تحول ، تلاش و زیبایی

 میکشونه؟

 

حال فکر کنید به یه مهمونی خیلی بزرگ دعوت شدید که چند

 روز هم طول می کشه. عاقلانه ترین کار اینه که بهترین لباس

 هاتونو آماده کنید ،از بهترین عطرهاتون استفاده کنید. مگه نه؟

 

چند روز دیگه مهمونی بزرگ امام حسین شروع میشه. حالا

وقتشه قشنگترین لباس دنیا رواز گنجه بیرون بیارید.

  یه پیراهن مشکی با یه شال سیاه. 

قربون تو برم آقای خوب که مهمونیتم با همه مهمونی ها فرق

می کنه. 

باید لباس روضه خود را اتو کنم             آخر به میهمانی ارباب میروم

به ثامن الحجج امام رئوف که خورشید از گنبدش نور می گیرد :

در مثل کوه دماوندی و من گودالم     

زیرپای تو به این منزلتم می بالم

گندم دست تو و آب گوارای حرم

شده آذوقه خوشمزه چندین سالم

گوشه گنبد تو ساکنم و عرشی ها

چشم دارند به این بخت و به این اقبالم

از زمانی که اسیر تو شدم آزادم

خیلی از اینکه تو ارباب منی خوشحالم

من که با پای خودم راهی کویت نشدم

حتم دارم که خودت آمده ای دنبالم

راستی- باعث شرمندگی ات هستم - نه؟

مثل اینکه تو لب سرخی و من تبخالم

پر ناخالصی ام- کاش به دقت می کرد

شبکه های ضریح تو مرا غربالم

حتم دارم که اگر نوکر خوبی باشم

لحظه مرگ می آیی تو به استقبالم